مسافرت فافا با حضور نفسی در دل
خاطرات عاشقانه من ونفسیم
بهترین لحظه های من زیر سایه عشق تو
درباره وبلاگ


♥بــِسْم ِاللهِ الرَّحْمن ِالرَّحیمْ♥ وَإِن یَكَادُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَیُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْر وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِین ♥♥♥♥♥♥ به صندوقچه خاطرات من ونفسیم خوش اومدین همنفسم:مهندس عمران من:دانشجوی پیراپزشکی عمر عشقمون:از زمانی که من 14 ساله و نفسیم 16 ساله بود الانم بعد از گذشت 7سال هر روز عاشقانه تر بهم نگاه میکنیم خاطرات اینجا رو تقدیم میکنم به تنها عشق زندگیم اینستامون:_manonafasiim_



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 23
بازدید ماه : 675
بازدید کل : 283104
تعداد مطالب : 162
تعداد نظرات : 1370
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
فافا

آخرین مطالب


 
پنج شنبه 4 مهر 1392برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : فافا

من از سفر دیروز اومدم جای همتون مخصوصا همونی که همتون میدونید خیلی خیلی خالی بود دیگه انقدر رفتم دریا کم آورده بودم البته من کلا تو آب نمیرم میترسم بسیار زیاد اما نگاه کردن بهش رو خیلی دوست دارماینجایی که ما رفته بودیم همه جا رو در دیوار زده بودن ورود خواهران در محوطه با چادر الزامی میباشدبنابراین مامی گرامی یه چادر انداختن بر سر فافا خانومویلایی که اجاره کرده بودیم خیلی خوب رویایی بود برای اولین بار بود تا این اندازه به دریا نزدیک بودم شبا با صدای موج ها لا لا می کردم صبح هم بسیار دل انگیز با صدای امواج بیدار میشدماین فضاهای رمانتیک من رو بیشتر یادهمسلم مینداختهمش سه بعدی تجسم میکردم اگه نفسی اینجا بود الان میرفتیم لب دریا صبح باهم بیدار میشدیم میرفتیم ورزش میکردیم پارک میرفتیم...حتی فکر کردن به اینکه بالاخره یه روز با نفسی میام کنار دریا برام شیرینهاخ اخ یه شب خانواده گرام زود رفتن خوابیدن منم تنهایی نشستم پای تی وی هر پنج دقیقه یه بار شدت بارش بارون بیشتر میشد همزمانم صدای موجا شدیدتر ترسناکتر میشدن رفتم پشت پنجره ببینم موجا تا کجا اومدن سونامی نشه یهوکه با دیدن محیط تاریک ترسناک اطراف برق از چشمام پرید با یه حرکت رفتم زیر پتوبه همسلی اس دادم من میترسم چی کار کنم گفت نترس گلم میخوای برو بخواب من بیدار میمونم اگه خوابت نبرد اس بده شب بخیر گفتیم و من سعی کردم بخوابم هی چشمم میخورد به پنجره اتاق که شاخه برگای درختا تکون میخوردن گوشمم به صدای دلخراش موجا بود خلاصه انقدر آیت الکرسی خوندم تا خوابم برد

صبح بیدار شدم دیدم شووری جون سه تا اس داده آخرین اس هم برای ساعت دو بود یعنی یک ساعت بد از اینکه من لالا کردم خوابیده(فافا در حال قربون دل همسلی لفتن)تا خود صبح کابوس دیدم هرکی دیگه جای من بود سکته میکرد با اون شب ترسناک والا

آخرین روزی که اونجا بودیم با نشاط بیدار شدم یه آرایش ملایم کردم اسپری خوشبو زدم با یه سیب یه لیوان چای خوشبو رفتم کنار دریا نشستم سیب گاز زدم به دریا نگاه کردم به عشقم فکر کردم یدفعه دیدم یه زنبور زشت پرو نشسته رو پام بلند شدم رفتم یه جا دیگه نشستم چند دقیقه بد باز دیدم اومد چایی به دست دویدم نگاه کردم دیدم انگار رفته اما ای دل غافل پشت سرم وایساده بود داشت بال میزد حالا هی من میدوم اون بدیو بدیو میاد یه پسر بچه هم اونجا بود از دور با تعجب به دویدن درگیر شدن من نگاه میکرد19482_eva.gifدیگه از ترسم رفتم خونه نیومدماومدم به مامانم گفتم مامی گفت بخاطر بوی اسپره میاد دنبالت آخر باهم رفتیم لب دریا تا زنبوره ببینه مامانم رو آوردم سرش بترسه برهاما خودم میدونم چون گلم افتاده بود دنبالم بعله(فافای خود شیفته به مقدار لازم)

دو سه تا دوست پیدا کردم اونم از نوع پسرتا میرفتم کنار دریا میومدن پیشم از یکیشون خیلی خوشم اومده بود براش غذا میبردم میخورد کنارم میشست هر سری تعدادشون بیشتر میشد منم سهمیه غذای خودش رو کم میکردم تا به بقیه دوستاشم غذا برسه از دوستم عکسم گرفتم انقده نازه اقا گربه منیکیشون چیپس سرکه ای خیلی دوست داشت هرچقدر بهش میدادم میخورد تا حالا ندیده بودم گربه چیپسم بخورهیه عالمه صدفای خوجل جمع کردم آوردم بریزم تو شومینمون هرکی هم اومد خونمون بگم همه رو خودم جمع کردم آخه خیلی سخت بود دو سه ساعت وقتم رو گرفتپست بعد عکسای سوغاتی که برای همسری و خانواده گرام خریدم با عکسای دوست پسر گربه ایم رو براتون میزارم هرکی رمز میخواهد بگوید ، خدافظ

عشقنامه:عشقم این مسافرتم مثل همه ی مسافرتایی که رفتم جات برام خالی اومد همش تو دلم میگفتم کاش عشقمم بود چقدر بهمون خوش می گذشت حتی با خودم سر میز ناهار شام تصورت می کردم که اگه بودی جمعمون کامل میشد میدونی چقدر دریا رو دوست دارم اما وقتی تو کنارم نیستی مثل قبل از دیدنش لذت نمیبرم ذوق زده نمیشم یه شب از نبودنت دلم خیلی گرفت اشکم جمع شد رو به اسمون نگا کردم گفتم خدا کمکون کن میدونم صدامو شنیده بزرگیش رو با تک تک سلول های وجودم باور دارم بخاطر همین چند بار رو به دریا بودم صداش کردم حرفای دلم رو گفتم



نظرات شما عزیزان:

یه دوست
ساعت13:43---20 خرداد 1393

این طور که نوشتی منم هوس دریا و شمال کردم
ایشالا همیشه بهتون خوش بگذره و به امید مسافرتای دوتایتون

دوست خوبم:این کامنت های تو من به خاطره هام برمیگردونه

پارسال همین موقع ها بود رفتیم شمال

بووووووووس برای تو که داری خاطره هامو زنده میکنی



ميشا
ساعت15:27---6 مهر 1392

عزيزم
انشالله هميشه به سفر و گردش انشالله به زودي زود با هم ميريد به سفر
ياد دوران دوستي خودمو همسريم افتادم كه هر وقت ميرفتيم مسافرت منم مثل تو مجسمش ميكردم و خدا رو شكر به واقعيت تبديل شد.

پاسخ:ایشالا

خداروشکر میشا جونم ایشالا هر روز خوشبختر از دیروز باشی در کنار اقای همسر



خانوم گل
ساعت17:49---5 مهر 1392

عزیزم نمیدونم مشکل از کجاست از قسمت تماس بامن امتحان کن شاید رمزت اومد

پاسخ:انقده دلم میخواد باز بشه برات کامنت بزارم هر روز بهت سر میزنم عزیزم

میام امتحان میکنم



خانوم گل
ساعت17:44---5 مهر 1392

چقده فضا عاشقونه بوده.حیف همسلیت پیشت نبوده
انشالله باعشقت بری مسافرت فافاجون

پاسخ:اره مخصوصا اون شبی که خیلی ترسیدم تهنا بودم

واااای خوب گفتی خانوم گل دوست داشتنی ایشالا



همسری
ساعت20:42---4 مهر 1392

سلام جیگرم
من می خواستم بگم زنبوره چون شما گلی افتاده بود دنبالت دیدم خودت نوشتی
الهی همسری قربون اون چشمات بره که اشک توش جمع نشه

بیشتر از همیشه دوست دارم نفسم

پاسخ:سلام عزیز من

خدا نکنه

عاشقتم هوارتاممنون از حضور گرمتون در وب خودتون سرورم



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: